خار خندید و به گل گفت:"سلام"
و جوابی نشنید...
خار رنجید ولی هیچ نگفت!!!ساعتی چند گذشت...
گل چه زیبا شده بود...
دست بی رحمی،نزدیک آمد...
گل؛سراسیمه ز وحشت افسرد!
لیک؛آن خار،در آن دست خزید...و گل از مرگ رهید...
صبح فردا که رسید...
خار،با شبنمی از خواب پرید...
گل؛صمیمانه به او گفت:"سلام"
گل؛اگر خار نداشت، ، ،
دل؛اگر بی غم بود، ، ،
اگر از بهر کبوتر،قفسی تنگ نبود، ، ،
"زندگی،عشق،اسارت،قهر و آشتی"
««همه بی معنا بود»»