همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
*
*
*
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
خار خندید و به گل گفت:"سلام"
و جوابی نشنید...
خار رنجید ولی هیچ نگفت!!!ساعتی چند گذشت...
گل چه زیبا شده بود...
دست بی رحمی،نزدیک آمد...
گل؛سراسیمه ز وحشت افسرد!
لیک؛آن خار،در آن دست خزید...و گل از مرگ رهید...
صبح فردا که رسید...
خار،با شبنمی از خواب پرید...
گل؛صمیمانه به او گفت:"سلام"
گل؛اگر خار نداشت، ، ،
دل؛اگر بی غم بود، ، ،
اگر از بهر کبوتر،قفسی تنگ نبود، ، ،
"زندگی،عشق،اسارت،قهر و آشتی"
««همه بی معنا بود»»
به حباب نگران لب رود قسم...
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت...
غصه هم میگذرد...
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند،به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز...!!
زندگی ذره کاهیست که کوهش کردیم...
زندگی نام نکویست که خارش کردیم...
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار...
زندگی نیست بجز دیدن یار...
زندگی نیست بجز عشق،بجز حرف محبت به کسی،ورنه هر خار و خسی،زندگی کرده بسی...
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد...
دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد...